English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 121 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
double amplitude peak value U مقدارحداکثر تا حداقل یک موج سینوسی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
minimim wage law U قانون حداقل دستمزد که براساس ان حداقل دستمزدنبایستی از میزانی که توسط دولت تعیین میشود کمتر باشد
minimum range U حداقل شعاع عمل دستگاه یا برد حداقل
max min system U سیستم حداکثر و حداقل سیستم انبارداری که در ان حداقل و حداکثر موجودی تعیین میگردد
sinusoidal U سینوسی
sinusoidal signals U علائم سینوسی
sine wave U موج سینوسی
sine function U تابع سینوسی
sinuating U حرکت سینوسی
sinusoidal current U جریان سینوسی
sine curve U منحنی سینوسی
sinusoidal wave U موج سینوسی
sinusoidal quantity U کمیت سینوسی
plane sinusoidal wave U موج سینوسی صفحهای
phase of a sinusoidal quantity U فاز کمیت سینوسی
non sinusoidal wave U موج غیر سینوسی
damped sinusoidal quantity U کمیت سینوسی میرنده
gyrus U چین سینوسی مغز
vibrator U منبع مکانیکی تولید نوسانات سینوسی که اغلب برای تست بکار میرود
vibrators U منبع مکانیکی تولید نوسانات سینوسی که اغلب برای تست بکار میرود
alternating current U جریان الکتریکی که مقدار آن در زمان به ترتیب تغییر میکند و به صورت سینوسی است
minims U حداقل
minimum stock level U حداقل
minim U حداقل
minimum U حداقل
min U حداقل
minimal U حداقل
minimally U حداقل
global minimum U حداقل مطلق
price floor U حداقل قیمت
minimum elevation U حداقل درجه
least price U حداقل قیمت
minimum charge U حداقل قیمت
least cost U حداقل هزینه
minimum charge U حداقل هزینه
minimization U به حداقل رسانیدن
trough U حداقل موج
relative minimum U حداقل نسبی
minimum price U حداقل قیمت
minimum range U حداقل برد
minimum size U اندازه حداقل
minimum wage U حداقل دستمزد
neap tide U جذر و مد حداقل اب
minimized U به حداقل رساندن
minimize U به حداقل رساندن
minimising U به حداقل رساندن
minimises U به حداقل رساندن
minimised U به حداقل رساندن
minimum U حداقل کمینه
bottom price U حداقل قیمت
base wage rate U حداقل دستمزد
minim U وابسته به حداقل
danger warning level U حداقل موجودی
troughs U حداقل موج
minims U وابسته به حداقل
minimizing U به حداقل رساندن
minimizes U به حداقل رساندن
minimum standard of living U حداقل سطح زندگی
minimum subsistence level U سطح حداقل معیشت
reduced strenght U حداقل استعداد جنگی
minimum elevation U حداقل ارتفاع لوله
minimum mortality U حداقل مرگ و میر
least cost combination U ترکیب حداقل هزینه
thermal resolution U حداقل سنجش حرارت
least squares estimates U براورد حداقل مربعات
thermal resolution U حداقل اختلاف حرارت
cost minimization U حداقل کردن هزینه
maximum and minimum thermometer U گرماسنج حداقل و حداکثر
ordinary least square method U روش حداقل مربعات معمولی
neap U حداقل ارتفاع اب یاجذر و مد دریا
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something U حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
pilot line production U تولید به حداقل در کارخانجات نظامی
two stage least squares method U روش حداقل مربعات دومرحلهای
minimum down payment U حداقل میزان پیش پرداخت
short term U حداقل مدت تنبیه و زندانی
on the deck U پرواز در حداقل ارتفاع مجاز
extremum U حداکثر یا حداقل تابع ریاضی
minimum elevation U حداقل درجه مربوط به مانع
cut off ratio U حداقل نرخ قابل قبول
amphiploid U دارای حداقل کرموسوم ارثی
meantide U حداقل جذر و مدهای اب دریا
skeleton crew U حداقل خدمه یک وسیله یا جنگ افزار
minimum clearance U حداقل حاشیه امنیت بالای مانع
efficiency point U حد مطلوبیت کالای تولید شده با حداقل هزینه
at a [the] minimum <adv.> U کم کمش [حداقل] [برای آگاهی اندازه یا شماره]
at least [no less than] [not less than] <adv.> U کم کمش [حداقل] [برای آگاهی اندازه یا شماره]
protoxide U ترکیبی که حداقل ذرات اکسیژن دران باشد
quorum U حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
sinuous weft U نخ پود زیر [این نخ چون معمولا نازکتر است در موقع پودگذاری بین تارها، حالت موجی یا سینوسی به خود می گیرد لذا به این اسم نیز نامیده می شود.]
bridge U تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridges U تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridged U تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
error handling U به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
discrimination U حداقل جدایی برای رویت دوهدف بصورت مجزا در رادار
weighted least square method U روش حداقل مربعات وزنی در اقتصادسنجی برای تخمین پارامترها
limit velocity U حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
aces U رتبهء اول خ-لبانی که حداقل 5هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد
probit U واحد قیاس احتمالات اماری بر اساس حداقل انحراف ازمیزان متوسط
perigee U نقطه حداقل مسافت در مدارسفینه فضایی نققه حضیض مدار سفینه
wed thickness U حداقل ضخامت یا فاصله بین سطح خارجی و داخلی دانههای خرج
team roping U مسابقه تیم 2 نفره گاوبازی جهت کمنداندازی و بستن گاودر حداقل وقت
ace رتبه اول خلبانی که حداقل پنج هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد
three stage least squares method U روش حداقل مربعات سه مرحلهای برای تخمین پارامترهای معادلات همزمانی در اقتصاد سنجی
fair trade laws U قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
coming in speed U حداقل سرعت گردش مگنتوبرای تامین ولتاژ لازم جهت جرقه زدن همزمان تمام شمع ها
optimal merge tree U نمایش درختی یک ترتیب که در ان رشته ها قرار است درهم ادغام گردند تا اینکه حداقل تعداد عملیات رخ دهد
pilot line operation U کار تولید حداقل کالاهای نظامی فقط به منظور حفظ سیستم تولید
cold thrust U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
optimum schedule U مطلوبترین برنامه اجرائی برنامه ایکه مخارج پروژه رابه حداقل می رساند
cold test U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
neap tide U کشندکمینه اب دریا حداقل جذر ومد نهایی اب دریا
mobilization base U حداقل منابع لازم برای بسیج نیروهاپایگاه بسیج
contra preferentum rule U درصورت گنگ بودن متن قرارداد بنحوی تعبیر میگرددکه حداقل منافع نویسنده قرارداد را دربر داشته باشد
last price U اخرین قیمت حداقل قیمت
elegant U یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
pareto criterion U ضابطه پاراتو بر اساس این معیار که دراقتصاد رفاه بکار برده میشودان تغییر و وضعیتی نسبت به قبل بهتر خواهد بود که بتوان حداقل وضعیت یک فرد رابهبود بخشید بدون اینکه به دیگران صدمهای وارد اید
bingo U علامت رمز برای اعلام حداقل سوخت برای فرود علامت رمزابلاغ فرود در فرودگاه یدکی
reserve price U قیمت پنهانی [در حراجی های فرش و در بازارهای خارج استفاده می شود یعنی صاحب فرش، یک قیمت حداقل در نظر می گیرد و اگر در مزایده قیمت پیشنهادی از آن پایین تر باشد، از فروش امتناع می کند.]
subsistence theory of wages U نظریه حداقل دستمزدها براساس این نظریه که دراواخر قرن 81 و اوایل قرن نوزدهم رایج بوده است دردراز مدت میزان دستمزد باحداقل نیاز برای زندگی برابرخواهد بود . این قانون
natural rate hypothesis U فرضیهای که بر اساس ان یک حداقل نرخ بیکاری وجود دارد که چنانچه میزان بیکاری از این حد کمتر شود در این صورت تورم با شتاب بیشتری افزایش می یابد . در این نرخ طبیعی بیکاری
early time U زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com